-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 دیماه سال 1389 19:13
زندگی....... زندگی بخشی از ان کلبه ی تنهایی و تاریکم است در روزگار حال نیز من خسته ام از قسمت این روزگار اشنا کرد و نباید کرد و میکرد روزگار اخه تقصیرم چه بود جز درد عشق در این زمان روزگار با من بد کرد گله مندم روزگار میزنم از هر دری باز شد دیگر دری بر روی من چه کنم چه میشوم از زندگی از یاد عشق ای مردم غربتی داده به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 دیماه سال 1389 19:10
شب سردی است و من افسرده راه دوریست و پایی خسته تیرگی هست و چراغی مرده میکنم تنها از جاده عبور دور ماندن ز من ادم ها سایه ای از سر دیوار گذشت غمی افزوده مرا بر غمها فکر تاریکی و این ویرانی بی خبر امد تا با دل من قصه ها ساز کند پنهانی نیست رنگی بگوید با من اندکی صبر سحر نزدیک است هر دم این بانگ بر ارم از دل وای این شب...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 دیماه سال 1389 15:25
.من عاشقانه میکنم نگاه بر دو چشم تو تو تازیانه می زنی به چشم و بر نگاه من چو آفتاب می شوم دمی که گرم و روشنت کنم چو ابر تیره می شوی که سد نهی به راه من خراب تر ازین کسی نمی شود که من شدم تو هرچه می کنی بکن ، سزات با خدای من...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 14:57
عشق ... گاه یک لبخند آنقدر عمیق میشود که گریه می کنیم گاه یک نغمه آنقدر دست نیافتنی میشود که با آن زندگی می کنیم گاه یک نگاه آنچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند گاه یک عشق آنقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم ------------------------------ رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود با...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 12:01
روز اول دستهایم سرد بود سینه ی سوزان من پر درد بود مونس تنهاییم آیینه بود چشمهاییم پر از اشک و کینه بود روز دوم همنوای من شدی همدم ساز و صدای من شدی آمدی و اشک من امید شد دشمن جان و تنم نومید شد در نگاهت مهر را دریافتم در خیالم آرزوها بافتم روح از جان و دلم پرواز کرد چهره ام در را به شادی باز کرد بر لبانم نام تو جریان...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 دیماه سال 1389 19:05
مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد، وقتی می گفتند : چرا دیر می آیی؟ جواب می داد: یک ساعت بیشتر می خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم، برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم ! یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید . . . مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 دیماه سال 1389 19:05
مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد، وقتی می گفتند : چرا دیر می آیی؟ جواب می داد: یک ساعت بیشتر می خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم، برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم ! یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید . . . مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 دیماه سال 1389 20:17
ه تمام دارایی درویش کلبه ای بود که در آتش خشم حاکم می سوخت چون آتش عصیان حاکم در شهر شعله کشید درویش از شهر برون شد ، در راه همی رفت تا چشمش به رهگذری افتاد دستان رهگذر را گرفت و به اشارتی شهر سوخته را نشانش داد و تنها دراییش را ، سفره دلش را با رهگذر شریک شد : برای تو بگویم که چه بی اندازه دلم دلتنگ است و زمین با همه...
-
قایق
پنجشنبه 9 دیماه سال 1389 14:56
ا آنقدر بوسیدمش تا خسته شد غرق در بوسه ی پیوسته شد خواست لب بر شکایت باز کن لب نهادم برلبش تا بسته شد
-
سلام
سهشنبه 7 دیماه سال 1389 16:07
سلام
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 آذرماه سال 1389 21:52
در چشمانم تنها یی ام را پنهان می کنم در دلم ، دلتنگی ام را در سکوتم ، حرفهای نگفته ام را در لبخندم ، غصه هایم را
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 آذرماه سال 1389 12:21
سلام به دوستای عزیزم امیدوارم حال همگی خوب باشه فرا رسیدن ماه محرم رو به شما عزیزان تسلیت میگم. انشا الله عزاداری همگی مقبول درگاه حق قرار بگیره التماس دعا عشـق را افسانه کردی یا حسین عـــقل را دیـوانه کردی یا حسین در ره مـعبود بـی همــتای خـویش همّــــتی مردانه کردی یا حسین