ابری نیست
غرق باران است اما کوچه ی دلتنگیم
دست هایم ، دست گرمت را چه زیبا می کشَند
روی بوم آرزوهای محال در خیالم سبز می رویی ولی...
می رسد سبزینه هایت تا کجا؟
می کشی دست نوازش بر سر عابران کوچه های انتظار
سبز می رویی دوباره خوب من مثل پیچک در نگاه زردشان
تا کجای موج موج باورت
گم شوم درجزر و مد این خیال؟
آنقدر غرق خیالت می شوم
می سپارم چشم خود را دست ابر
تا که خیس از اشک تب دارم کند
بهترینم آرزویم را ببخش:
گم شدم دنبال چشمان تو باز
دست گرمت کاش پیدایم کند.
می خواهم به کودکی هایم بازگردم. به خاطر اینکه پاک و زیبا بود
.به خاطر اینکه پشت این دیوارهای بلند زمان دلم برای کسی تنگ نمی شد
راستی به گمانم سال های کودکی ام بوده که گفتم ؛ نمی دانم عشق یعنی چه ؟
ولی هم اکنون می گویم که،عشق یعنی کودکی. که هرگز پشت آن دیوارها
.نمی تواند معنایش را دریابد
هم اکنون می گویم ؛ سادگی را از نگاه کودکی آموختم که آینده را
!می نگریست و نمی دانست چه ساده است که بخواهی بزرگ شوی
سلام دوست عزیز ممنونم از اینکه به من سر زدین