زندگی بخشی از ان کلبه ی تنهایی و تاریکم است در روزگار
حال نیز من خسته ام از قسمت این روزگار
اشنا کرد و نباید کرد و میکرد روزگار
اخه تقصیرم چه بود جز درد عشق در این زمان
روزگار با من بد کرد گله مندم روزگار
میزنم از هر دری باز شد دیگر دری بر روی من
چه کنم چه میشوم از زندگی از یاد عشق
ای مردم غربتی داده به من این مرغ عشق
میزنم اه دلی قلبم شکست این مرغ عشق
زندگی زیباتر از دلتنگی من میشود از غربتم از درد عشق
خسته ام از زندگی اینک چرا ای مرغ عشق
حال وقت ان که نیست ای بی وفا ای مرغ عشق
وقتی رفتی تو از ان حبس ابد در زندگی
من نیز با خود ببر ازاد کن از زندگی
رفتی یادم نکردی بی وفا در پیله ام
گفتی این پیله در جور زمان باز میشود
روزگار گشت و بگردید و گذشت این روزگار
اخه تقصیرم چه بود جز درد عشق اینک چرا؟
زندگی بخشی از ان کلبه ی تنهایی و تاریکم است...
جالب بود!