
تا نگاه می کنی :
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی !
پیش از آن که با خبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی ...
ای دریغ و حسرت همیشگی!
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود !
بعضی وقتا ... باید یقه احساستو بگیری.. بزنی تو گوشش ... با تمام قدرت سرش داد بزنی بگی خفه شو دیگه .. بسه .... تا الان هرچی کشیدم به خاطرتو بوده!!! .
مرا اینگونه نگاه نکن دل من پر از
سکوت است سکوتی که اگر نمایان شود
عالمی را به آتش می کشد در پس پوسته ی
حرفهای من سکوتی پر معنا نهفته است صدها جلد کتاب
یک دقیقه آن است و در تاکستان ابدیت یک شاخه انگور دارد
شرابی که از آن افشرده ام دنیاییی را مست میکندودیگری را می کشد
مرا رها مکن
امروز کسی محرم اسرار کسی نیست ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست
رازت را به چشمانت هم نگو
زیرا می گرید و راز نگه دارت نیست
سال تموم شدن لحظه های ناراحتی
سال سلام به یه زندگی واقعی و شاد
سال سرودن از نشاط
سالی سرشار از تغییر
سال ورود به زندگی حقیقی
سلام به دوستانی که میان.
ولی میرند بی خبر ؟
ولی خوشحالم که هستن که میان ؟
امیدوارم
در سال جدید هر ان چه در دل دارند
و ارزودارند بهش برسند ؟
من هیچ چیزی ندارم به زیرباتون بریزم ؟
جز دلم واین شاخه گل
و ارزوی موفقیت وبیروزی ؟
زندگی لحظه هست
ارزو دارم لحظه لحظه زندگیتون
همیشه با شادکامی وموفقیت همراه باشه ؟
عیدتون مبارک؟/
جایا که 34 سال سن دارد ، به همراه دو شوهر 49 و 44 ساله و بچه های شوهر اولش زندگی می کند مورد انتقاد فعالان حقوق خانواده قرار گرفته
برای همینه که گاهی کسی را می بینیم خیلی ازش خوشمون میاد و برامون آشناست و گاهی بدون دلیل از کسی خوشمون نمیاد !
و به قول من یه جور ریسایکل یا بازیافت !!!
در سندیت این گفته شک و بحث هست ...
اما نمی دونم چرا توی دلم خوشم اومد از این نظریه و برام جالب بود ...
چه طور می شه آدم از یه نفر خوشش میاد ... نمی دونم شاید قبلا با هم دوست بودن یا فامیل بودن این روح ها !!!!
اگر واقعا عاشقش باشی ، حتی فکر کردن به او باعث شادی و آرامشتان می شود .
اگر واقعا عاشقش باشی ، در کنار او که هستید ، احساس امنیت می کنید .
اگر واقعا عاشقش باشی ، حتی با شنیدن صدایش ، ضربان قلب خود را در سینه حس می کنید .
اگر واقعا عاشقش باشی ، زمانی که در کنارش راه می روید احساس غرور می کنید .
اگر واقعا عاشقش باشی ، تحمل دوری اش برایتان سخت و دشوار است .
اگر واقعا عاشقش باشی ، حتی تصور بدون او زیستن برایتان دشوا ر است .
اگر واقعا عاشقش باشی ، شیرین ترین لحظات عمرتان لحظاتی است که با او گذرانده اید .
اگر واقعا عاشقش باشی ، حاضرید برای خوشحالی اش دست به هرکاری بزنید .
اگر واقعا عاشقش باشی ، هر چیزی را که متعلق به اوست ، دوست دارید .
اگر واقعا عاشقش باشی ، برای دیدن مجددش لحظه شماری می کنید .
اگر واقعا عاشقش باشی ، حاضرید از خواسته های خود برای شادی او بگذرید .
اگر واقعا عاشقش باشی ، به علایق او بیشتر از علایق خود اهمیت می دهید .
اگر واقعا عاشقش باشی ، حاضرید به هرجایی بروید فقط او در کنارتان باشد .
اگر واقعا عاشقش باشی ، ناخود آگاه برایش احترام خاصی قائل هستید .
اگر واقعا عاشقش باشی ، واژه تنهایی برایتان بی معناست .
اگر واقعا عاشقش باشی ، آرزوهایتان آرزوهای اوست .
اگر واقعا عاشقش باشی ، در دل زمستان هم احساس بهاری بودن دارید .
اگر واقعا عاشقش باشی ، با موفقیت و محبوبیت او شاد و احساس سربلندی می کنید .
اگر واقعا عاشقش باشی ، او برای شما زیباترین و بهترین خواهد بود اگرچه در واقع چنین نباشد .
اگر واقعا عاشقش باشی ، تحمل سختی ها برایتان آسان و دلخوشی های زندگیتان فراوان می شوند .
اگر واقعا عاشقش باشی ، به همه چیز امیدوارانه می نگرید و رسیدن به آرزوهایتان را آسان می شمارید .
اگر واقعا عاشقش باشی ، در مواقعی که به بن بست می رسید ، با صحبت کردن با او به آرامش می رسید .
اگر واقعا عاشقش باشی ، شادی اش برایتان زیباترین منظره دنیا و ناراحتی اش برایتان سنگین ترین غم دنیاست
پاییز را دوست دارم...
بخاطر غریب و بی صدا آمدنش
بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش
بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش
بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش
بخاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی
بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها
بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش
بخاطر شب های سرد و طولانی اش
بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام
بخاطر پیاده روی های شبانه ام
بخاطر بغض های سنگین انتظار
بخاطر اشک های بی صدایم
بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام
بخاطر معصومیت کودکی ام
بخاطر نشاط نوجوانی ام
بخاطر تنهایی جوانی ام
بخاطر اولین نفس هایم
بخاطر اولین گریه هایم
بخاطر اولین خنده هایم
بخاطر دوباره متولد شدن
بخاطر رسیدن به نقطه شروع سفر
بخاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه
بخاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه
بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش
پاییز را دوست دارم، بخاطر خود پاییز
و من عاشقانه پاییز را دوست دارم...
سکس زیباست !
سکس مقدس است !
سکس یکی شدن تو بدن است !
سکس آرام کردن دو هوس است...!
سکس انتهایی یک حس است !
... ... ... ... ... ... ... ...
ولی ما کاری کردیم که
سکس کثیفترین کار باشد
سکس فقط چرخ خیاطی باشد
سکس مانند دارکوب کوبیدن باشد
سکس مانند یک مودم ADSL NONESTOP باشد
ما چه کردیم که این گونه شد؟
پس سکس بد نیست , کثیف نیست بستگی به ما دارد
زندگیمی تــو همه چیمی تــو
تنها نذاری عشق قدیمی تــو
من با تو بودم تو شادی و غـم
عاشقت شدم آروم و نـم نـم
هــی تو عشق منی هــی تو عمر منی
نری دلمو بشکنی!
تــــو عشــق مـهـربون
اگه بری میمیرم پیشم بمون
تو شدی واسه من آروم جون
هــی تو عشق منی هــی تو عمر منی
نری دلمو بشکنی!
تــــو عشــق مـهـربون
اگه بری میمیرم پیشم بمون
تو شدی واسه من آروم جون
کیستی که من
این گونه
به اعتماد
نام ِ خود را
با تو می گویم
کلید ِ خانه ام را
در دست ات می گذارم
نان ِ شادی های ام را
با تو قسمت می کنم
به کنارت می نشینم و
بر زانوی تو
این چنین آرام
به خواب می روم ؟
کیستی که من
این گونه به جد
در دیار رویاهای خویش
با تو درنگ می کنم ؟
- شاملو
کیستی که من
این گونه
به اعتماد
نام ِ خود را
با تو می گویم
کلید ِ خانه ام را
در دست ات می گذارم
نان ِ شادی های ام را
با تو قسمت می کنم
به کنارت می نشینم و
بر زانوی تو
این چنین آرام
به خواب می روم ؟
کیستی که من
این گونه به جد
در دیار رویاهای خویش
با تو درنگ می کنم ؟
- شاملو
کیستی که من
این گونه
به اعتماد
نام ِ خود را
با تو می گویم
کلید ِ خانه ام را
در دست ات می گذارم
نان ِ شادی های ام را
با تو قسمت می کنم
به کنارت می نشینم و
بر زانوی تو
این چنین آرام
به خواب می روم ؟
کیستی که من
این گونه به جد
در دیار رویاهای خویش
با تو درنگ می کنم ؟
- شاملو
ابری نیست
غرق باران است اما کوچه ی دلتنگیم
دست هایم ، دست گرمت را چه زیبا می کشَند
روی بوم آرزوهای محال در خیالم سبز می رویی ولی...
می رسد سبزینه هایت تا کجا؟
می کشی دست نوازش بر سر عابران کوچه های انتظار
سبز می رویی دوباره خوب من مثل پیچک در نگاه زردشان
تا کجای موج موج باورت
گم شوم درجزر و مد این خیال؟
آنقدر غرق خیالت می شوم
می سپارم چشم خود را دست ابر
تا که خیس از اشک تب دارم کند
بهترینم آرزویم را ببخش:
گم شدم دنبال چشمان تو باز
دست گرمت کاش پیدایم کند.
روز اول خیلی اتفاقی دیدمت...
روز دوم الکی الکی چشمهام به چشمت افتاد...
هفته بعد دزدکی بهت نگاه کردم...
ماه بعد شانسی به دلم نشستی
وحالا سالهاست یواشکی دوست دارم
خدایا!
می شود که چنین بنده ای را دست محبت بر سرش کشی؟
و سایه خدایی بر سرش بگستری؟
و جز این نمی شود.
بنده به کجا بگریزد که امتداد شاخه های بی نهایت کرم تو سایه نینداخته باشد؟
ای زیبای عاشق زیبایی! ای دلربای زیبا آفرین! ای دریای بی منتهای بخشش!
خدایا!
تنها دست توست که می تواند قلب تاثیر پذیر مرا از شر خواسته های نفس خلاص گرداند و تنها دم خداوندی توست که می تواند این دل را که در زیر پنجه های هوای نفس به حالت اغماء افتاده است نجات دهد.
خدایا!
این دل شکسته را جز دستهای مهربانی تو درمانی نیست و این دست بسته را جز از ابر احسان تو بارانی، نه...
مهدی شجاعی
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم
دلتنگ ...
می پرد مرغ نگاهم
تا دور ...
آه باران باران
پر مرغان نگاهم را شست
از دل من اما
چه کسی
نقش او را خواهد شست؟ ...
برای امروز و فردا
عهد می بندم
نهایت شادی را به تو هدیه کنم.
عهد می بندم
نه در صداقت تو شک کنم و نه بی اعتماد ،
بلکه در حیات تو را با رشد و ژرفای بیشتری غنا بخشم.
عهد می بندم هرگز تلاش نکنم تا تو را تغییر دهم
بلکه تغییراتی را که خود میپذیری
بپذیرم.
و محبت تو را می پذیرم بی آنکه دغدغه فردا داشته باشم ،
چون می دانم
فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت.
منو با یک بوسه ببر تاستاره
منو با یه بوسه ، ببر تا ستاره ، بمونو یک لحظه نگام کن دوباره ، تو چشمای نازت یه دنیا امیده، منو با یه بوسه ببر تا سپیده، تو بودی که عشقو به قلبم سپردی ،منو تا به جشن شب و آینه بردی ، توکه باشی دنیا، قشنگه همیشه ، دیگه حتی پرواز برام ساده میشه
منو با یه بوسه ببر تا ستاره
یه شب زیر بارون صدام کن دوباره،بذار جون بگیرم از حرم نفس هات،طلوعی به پا کن ز آتیش دستات، هنوزعطر موهات توی خونه مونده ، نگاهت منو تا به ابرا رسونده ، توهمزاد نوری ، یه نور مقدس ، به تو دل سپردن چه آسونو سادهست، کمک کن که از عشق ترانه بسازم ، هزار باردیگه به تو دل ببازم، غمت روبه دست فراموشی بسپار ای نازنین
منو با یک بوسه ببر تاستاره
اگه به تو نمیرسم این دیگه قسمت منه
نخواستم اینجوری بشه این از بخت بد منه
قد یه دنیا غم دارم اگه نبینمت یه روز
چطور دلت اومد بری ؟ عاشق چشماتم هنوز
فکر نمی کردم که یه روز اینجوری تحقیر بشم
به جرم دوست داشتن تو اینجوری تنبیه بشم
قد یه دنیا غم دارم اگه نبینمت یه روز
چطور دلت اومد بری ؟ عاشق چشماتم هنوز
دار و ندارمـــو میدم ولی چشماتو نبر
دار و ندار من تویی به گریه های من نخند
از همه دنیا من فقط دلخوش تو بودم ولی
دلخوشی تو نبودم دوســم نداشتی یکمی
اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،
آن شب
که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را
تماشا می کرد ...
آن شب که شب پره ها
عاشــقـــانه تر
نــــور را می جســـتند ...
و اتاقم
سرشار از عطر بوسه و ترانه بود...
دانستم
تـــــو پـــژواک تمــــام عـــاشــقـانه های تاریخی...!
بخوام از تو بگذرم ، من با یادت چه کنم؟
تو رو از یاد ببرم ، با خاطراتت چه کنم؟
حتی از یاد ببرم تو و خاطراتتو
بگو من با این دل خونه خرابم چه کنم؟
تو همونی که واسم ، یه روزی زندگی بودی
توی رویاهای من ، عشق همیشگی بودی
آره سهم من فقط از عاشقی یه حسرته
بی کسی عالمی داره ، واسه ما یه عادته
چه طور از یاد ببرم اون همه خاطراتمو
آخه با چه جراتی به دل بگم نمون ، برو
دل دیگه خسته شده ، به حرف من گوش نمی ده
چشم به راه تو می مونه ، همیشه غرق امیده
بخوام از تو بگذرم ، من با یادت چه کنم؟
تو رو از یاد ببرم ، با خاطراتت چه کنم؟
حتی از یاد ببرم تو و خاطراتتو
چرا در سکوتی اینچنینی حیرانیم؟
میدانی که عاشقانه دوستت دارم.
پس بگو
با من بگو
با تو نجوایی پر تلاطم میکنم.
این منم که در تو مینگرم
یا تویی که چنین نگاهم میکنی؟!
اگر آسمانم
چرا بر پهنهی اقیانوس آرمیدم؟
گر اقیانوسم
چرا در گسترهی آسمان
رنگ آبیام را پاشیدهام؟!
این آبی
انعکاس کدام یک ماست؟
ای داد بر من کدام یک منم؟!
گر اقیانوسم
این تکه تکههای"ابر" چیست بر نرمینه تنم؟
بگو
این پاره پارهها ز کجا بر انداممان نشسته است؟
آه! آری دریافتم
تکه پارهها
میوه عشق است و پیوند دهنده جدایی ما!
اتصال من به توست
پیکی بیکلام است و
با" حضور".
سعادت" حضور هو" را
" ابر" داراست و
آن هدیهای از جانب" او" به عشق ماست.
...
شوریده و مجذوب ز" حضور او"
آسمان صاعقه وار دستی بر پیکر اقیانوس میکشد
بشنو آسمان چگونه میخواند
نعره میزند یا" هو" را سپاس میگوید!؟
وای
ببین که"ابر" چگونه میبارد!
آخ میبینی زین تماس!
اقیانوس چه مشتهایی بر سینه خود میکوبد
ضجه میزند یا هلهله میکند!؟
این غرش و کوبش ز چه روست؟!
هر قطره که بر پهنه اقیانوس شتابان میافتد
بنگرید که اشک شوقاش را چگونه به بالا میریزد.
این چرخه بارش از کدامین به کدام است؟!
زین بارش
تشنگان نیز کام خود میگیرند!
اما
اما به اراده" هو"
اشکهای ذوق زده اقیانوس به اصل خود باز میگردند.
و این یکی ازصفات" او" ست که
خلوصات را دیده و آن را در خودت ذخیره میسازد.
این صفت" عشق" است که به جز"عاشق" و" معشوق"
خشکیده پیکرهها را نیز آغشته ساخته و
منتشر گشته
احیا میکند و
شیدا میسازد و
تکثیر میشود...
چرا در سکوتی اینچنینی حیرانیم؟
میدانی که عاشقانه دوستت دارم.
پس بگو
با من بگو
با تو نجوایی پر تلاطم میکنم.
این منم که در تو مینگرم
یا تویی که چنین نگاهم میکنی؟!
اگر آسمانم
چرا بر پهنهی اقیانوس آرمیدم؟
گر اقیانوسم
چرا در گسترهی آسمان
رنگ آبیام را پاشیدهام؟!
این آبی
انعکاس کدام یک ماست؟
ای داد بر من کدام یک منم؟!
گر اقیانوسم
این تکه تکههای"ابر" چیست بر نرمینه تنم؟
بگو
این پاره پارهها ز کجا بر انداممان نشسته است؟
آه! آری دریافتم
تکه پارهها
میوه عشق است و پیوند دهنده جدایی ما!
اتصال من به توست
پیکی بیکلام است و
با" حضور".
سعادت" حضور هو" را
" ابر" داراست و
آن هدیهای از جانب" او" به عشق ماست.
...
شوریده و مجذوب ز" حضور او"
آسمان صاعقه وار دستی بر پیکر اقیانوس میکشد
بشنو آسمان چگونه میخواند
نعره میزند یا" هو" را سپاس میگوید!؟
وای
ببین که"ابر" چگونه میبارد!
آخ میبینی زین تماس!
اقیانوس چه مشتهایی بر سینه خود میکوبد
ضجه میزند یا هلهله میکند!؟
این غرش و کوبش ز چه روست؟!
هر قطره که بر پهنه اقیانوس شتابان میافتد
بنگرید که اشک شوقاش را چگونه به بالا میریزد.
این چرخه بارش از کدامین به کدام است؟!
زین بارش
تشنگان نیز کام خود میگیرند!
اما
اما به اراده" هو"
اشکهای ذوق زده اقیانوس به اصل خود باز میگردند.
و این یکی ازصفات" او" ست که
خلوصات را دیده و آن را در خودت ذخیره میسازد.
این صفت" عشق" است که به جز"عاشق" و" معشوق"
خشکیده پیکرهها را نیز آغشته ساخته و
منتشر گشته
احیا میکند و
شیدا میسازد و
تکثیر میشود...
شاعر از کوچه مهتاب گذشت
لیک شعری نسرود
نه که معشوقه نداشت
نه که سرگشته نبود
سالها بود دگر
کوچه مهتاب خیابان شده بود
انسانهای / بزرگ / متوسط / کوچک
انسان های بزرگ در باره عقاید سخن می گویند
انسان های متوسط در باره وقایع سخن می گویند
انسان های کوچک پشت سر دیگران سخن می گویند
انسان های بزرگ درد دیگران را دارند
انسان های متوسط درد خودشان را دارند
انسان های کوچک بی دردند
انسان های بزرگ عظمت دیگران را می بینند
انسان های متوسط به دنبال عظمت خود هستند
انسان های کوچک عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند
انسان های بزرگ به دنبال کسب حکمت هستند
انسان های متوسط به دنبال کسب دانش هستند
انسان های کوچک به دنبال کسب سواد هستند
انسان های بزرگ به دنبال طرح پرسش های بی پاسخ هستند
انسان های متوسط پرسش هائی می پرسند که پاسخ دارد
انسان های کوچک می پندارند پاسخ همه پرسش ها را می دانند
انسان های بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند
انسان های متوسط به دنبال حل مسئله هستند
انسان های کوچک مسئله ندارند
انسان های بزرگ سکوت را برای سخن گفتن برمی گزینند
انسان های متوسط گاه سکوت را بر سخن گفتن ترجیح می دهند
انسان های کوچک با سخن گفتن بسیار، فرصت سکوت را از خود می گیرند
بگذار سر به سینه من ، تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که بیش ازین ، نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده سر در کمند را
بگذار سر به سینه من ، تا بگویمت :
اندوه چیست ، عشق کدامست ، غم کجاست ؟
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمری ست .... در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم
که جاودانه بنالم به دامنت
شاید
که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین
که هیچ وفا نیست با منت
تو ، آسمان آبی آرام و روشنی
من .... چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم !
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت .....
ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ، ای چشمه شراب
بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند!
خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب !
" فریدون مشیری "
او تسلی بخش اندوه نگاهم بود و رفت چلچراغی در دل شام سیاهم بود ورفت
کاروانی از غزل را پیش رویم می نهاد او تمام هستی من، تکیه گاهم بود و رفت
باز در کار دلم وامانده ام بی یاد عشق او همیشه چاره ساز اشتباهم بود و رفت
رفت و دیدم آتشی بر دل نهاد او به وقت بی کسی تنها پناهم بودو رفت
مانده ام بایک سکوت تلخ در راه جنون حاصل تشویش سال و سهم ما بود و رفت
دوسال گذشت ؟تورفتی ما ماندیم بایه دنیایی افسوس